است ؟ نه آيا حتما بايد در متن اسلام استثنائی باشد ؟ استثنا هم لازم
نيست گفته آن واجب است و اين حرام حال تكليف من چيست ؟ میگويد اينجا
تو ببين از اين دو كه يكی حرام است و يكی واجب ، كداميك مهمتر است ؟
اين را استنباط كن ، اجتهاد كن ، ببين كداميك از اينها از نظر من مهمتر
و بزرگتر است ؟ مهمتر را بگير و كم اهميت تر را رها كن در اينجا اگر
شما بگوييد " چون لمس بدن نامحرم حرام است من دست نمیزنم " ، میگويد
خلاف شرع مرتكب شدی ، اينجا بر تو واجب بوده كه اين حرام را مرتكب
بشوی ، چون حرامی است كه در مسير يك واجب مهمتر قرار گرفته است مساله
باب تزاحم بسياری از مشكلات را حل میكند ، يعنی اسلام قوانين خودش را
روی اصول و حيثيات و عناوين قرار داده نه روی افراد ، و [ گاهی ] عناوين
در يك جا با يكديگر جمع میشوند و تزاحم پيدا میكنند ، و بعد هم خودش
اين مطلب را گفته كه " « اذا اجتمعت حرمتان طرحت الصغری للكبری » "
( 1 ) يعنی وقتی كه دو حرمت ( 2 ) ( دو احترام ) جمع شد ، بايد كوچكتر
به خاطر بزرگتر رها شود از اينجا معلوم میشود كه گاهی ممكن است تكليف
مردم در دو زمان فرق بكند ، در يك زمان يك امر حرام باشد ، يا در يك
شرايط و در يك مكان يك امر حرام باشد ، همان چيز در زمان ديگر و در
شرايط ديگر حلال و گاهی واجب باشد ، برای اينكه در آن زمان كه حرام بود ،
حكم اولی اش اين بود كه حرام است ، در زمان ديگر و در شرايط ديگر حلال
يا واجب شد ، برای اين كه در اين زمان با امور ديگری مواجه شده كه آن
امور از نظر اسلام اهميت بيشتری دارند مجتهد زمان
پاورقی :
. 1 حديثی است از پيغمبر اكرم .
. 2 " حرمت " در اينجا يعنی احترام كه شامل واجب و حرام هر دو
میشود .
پيش فتوا میداد كه فلان چيز حرام است ، مجتهد زمان بعد همان چيز را با
در نظر گرفتن شرايط جديد ، فتوا میدهد كه واجب است .
از جمله موارد باب تزاحم ، مواردی است كه مصلحت فرد - يعنی حكمی كه
به خاطر مصلحت فرد است - با مصلحت اجتماع تزاحم و تعارض پيدا میكند (
البته در همه موارد اين طور نيست ، ولی گاهی پيش میآيد كه مصلحت فرد
با مصلحت جمع تعارض پيدا میكند ) خيلی واضح است : برای اسلام همه فردها
علی السويه هستند ، ولی وقتی كه پای مصلحت يك فرد در ميان است يا
مصلحت جمع ، بديهی است كه آن جمع ، همين فرد است به علاوه هزارها يا
ميليونها نفر افراد ديگر ، يعنی مصلحت فرد در آنجا هزارها يا ميليونها
برابر شده است [ در اينجا ] فرد را فدای جمع میكند .
در كتاب طاعون آلبر كامو مباحثه ای است ميان كامو و سارتر كامو مدعی
است در جنگها بی گناهان به هيچ وجه نبايد كشته شوند و لو به اين عنوان
كه كشتن اينها مقدمه ای است برای خاموش كردن يك فتنه بزرگتر ، و سارتر
مدعی است كه نه ، در جايی كه يك بی گناه ، وسيله قرار گرفته در دست
يك عده جنايتكار و ما اگر بخواهيم رعايت بی گناهی آنها را بكنيم ، دست
جنايتكاران را بازتر كرده ايم ، اينجا رعايت آن بی گناه كمك به آن
جنايتكار است و خودش نوعی جنايتكاری است .
اين مساله در اسلام ( در كتاب جهاد ) به اين شكل مطرح است كه اگر
دشمنی مهاجم كه برای جامعه اسلامی خطر دارد ، میخواهد حمله كند و آثار
حمله اش هم پيش بينی میشود كه [ اگر ] بيايد چه آثار سوئی دارد ، برای
اينكه مانع دفاع و حمله ما بشود به عده ای از مسلمانهايی كه در دست او
اسيرند - كه بدون شك بی گناه
هستند - تترس ( 1 ) كرده باشد ( همين كاری كه در قديم هم معمول بوده )
يعنی آنها را سپر قرار داده باشد و در پيشاپيش خودش حركت بدهد كه اگر
دشمن بخواهد تيراندازی كند يا شمشير بزند ، مجبور است اول مسلمانها را
بكشد تا بعد به آنها دست پيدا كند ، اينجا مسلمانان در محظور قرار
میگيرند ، يا بايد به خاطر اين مسلمانهايی كه سپر قرار گرفته اند دست از
دفاع بكشند و به دشمن اين امكان را بدهند كه بيايد حمله كند و ده برابر
اين مسلمانها را بكشد و صد برابر اينها صدمه به عالم اسلام وارد كند و يا
برای اينكه جلوی دشمن را بگيرند و او را از بين ببرند ، حمله كنند و
مقدمتا همان مسلمانهای بی گناهی را كه سپر قرار گرفته اند بكشند تا
بتوانند به آنها دسترسی پيدا كنند .
اينجا تكليف چيست ؟ درست همان مساله ای كه ميان كامو و سارتر مطرح
است در كتاب جهاد مطرح است فقها در آنجا هيچ اختلافی ندارند ( يعنی
كامو در آنجا طرفدار ندارد ، همه ، نظريه سارتر را دارند ) ، گفته اند
اگر خطری كه از دشمن پيش بينی میشود ، مهمتر و عظيم تر است از ضرر كشتن
اين مسلمانها ، بايد اين مسلمانها را كشت و آنها شهيد در راه خدا هستند
، جزو مجاهدين در راه خدا شمرده میشوند و شهيدی هستند كه به عمد به دست
خود مسلمانها كشته شده اند اينجاست كه دو حرمت با يكديگر تزاحم پيدا
میكنند : حرمت كوچكتر و حرمت بزرگتر ، و حرمت كوچكتر فدای حرمت
بزرگتر میشود .
مساله ديگری كه امروز مطرح است و خيلی هم سؤال
پاورقی :
. 1 " تترس " از ماده " ترس " است و " ترس " يعنی سپر .
میكنند و فقها هم جواب مثبت به آن میدهند [ اين است كه ] میگويند : "
آيا تشريح ميت مسلمان جايز است يا جايز نيست ؟ " مساله به اين صورت
مطرح است : از يك طرف ما میدانيم كه اسلام برای بدن ميت مسلمان احترام
قائل است و میگويد هيچ چيزی كه بی احترامی به آن باشد ، نبايد واقع شود
و تسريع در تجهيزش هم واجب است و هر چه زودتر بايد دفنش بكنند ، ولی
از طرف ديگر تشريح برای تحقيق علمی و درس برای دانشجو جزو ضروريات
شناخته میشود و اين هم امری است كه از نظر اسلام لازم و واجب است ،
اينجا چه بايد كرد ؟ آيا به خاطر احترام ميت مسلمان ، بايد تشريح بدن
مسلمان را تحريم كرد يا به خاطر ضرورت تشريح در طب ، بايد تشريح ميت
مسلمان را - كه هميشه فقها گفته اند حرام است - تجويز كرد ؟
جوابی كه [ فقها ] داده اند ، خيلی روشن است گفته اند در صورتی كه
امكان تشريح بدن غير مسلمانی باشد و نيازی به تشريح بدن مسلمان نباشد و
اين نياز به آن شكل رفع میشود ، البته بدن غير مسلمان را تشريح كنند و
اگر آن نياز رفع نمیشود ، بايد بدن مسلمان را تشريح كنند باز میگويند
مسلمان " مجهول الهويه " را بر مسلمان " معلوم الهويه " مقدم بدارند
، از مجهول الهويه ها انتخاب كنند چون اگر اهانتی هم هست ، به يك
مجهول الهويه هم نداريم ، حتما از معلوم الهويه ها بايد استفاده كنيم باز
میگويند : افرادی كه شخصيتشان در ميان ديگران يك شخصيت اسلامی است -
مثل علما و مراجع تقليد - بدن غير او را بر او مقدم بدارند .
همه اينها مساله باب تزاحم است ، و اين خودش باب بسيار
وسيعی است گو اينكه خوب عمل نمیشود ، يعنی يك وظيفه بزرگ برای
مجتهدين ، آشنايی با موضوعات است ، فقيه اگر با موضوعات آشنا نباشد ،
اهميتها را درك نمیكند ، وقتی كه اهميتها را درك نكند ، بسا هست كه
پافشاری میكند روی موضوع كوچكتر ، و موضوع بزرگتر را از دست میدهد ولی
اسلام اين راه را جلوی پای او گذاشته است .
اينجا آن جايی است كه واقعا بر فقها و مجتهدين واجب میشود كه شرايط
زمان خودشان را بشناسند ، يعنی اهم و مهم ها را در زمانهای مختلف
بشناسند اگر بشناسند ، بسياری از مشكلاتی كه امروز طرح میشود و واقعا به
صورت يك موضوع مشكل و يك بنبست وجود دارد از ميان میرود اين ، يك
راه است در انطباق اسلام با مقتضيات زمان : تغيير قانون اسلامی ، اما
تغييری كه نسخ نيست ، تغييری كه خود اسلام اجازه داده است ، خودش وضع
قوانين خودش را به گونه ای قرار داده است بالنتيجه در شرايط مختلف ،
زمانهای مختلف ، مكانهای مختلف ، فرق میكند حتی خوردن شراب ، چقدر در
اسلام روی اين حرام تاكيد شده ، اين ديگر قابل بحث نيست ، ولی واقعا اگر
در جايی حفظ جانی موقوف به آن باشد - كه تشخيص آن هم با پزشكان است
وبا فقها نيست - و پزشكی گفت حفظ اين جان محترم و اين مسلمان ( غير
مسلمان را كه اسلام میگويد او به شريعت و قانون خودش عمل میكند ) منحصرا
موقوف به اين است كه مشروب بخورد ، [ فقها ] میگويند بخورد ، چرا ؟
چون از نظر اسلام ، حفظ جان او از نخوردن مشروب مهمتر است .
[ حال ] مساله پزشكی نباشد ، اگر كسی در شرايطی قرار گرفته كه دارد از
تشنگی از ميان میرود و بايد مايعی - به هر شكلی
كه میخواهد باشد - به او برسد و مايع منحصر هم كه جانش را نجات میدهد ،
در آنجا مشروب است ، چه بايد بكند ، آيا مقدسی اش گل كند و بگويد : "
من میميرم و مشروب نمیخورم " ، يا بايد بخورد ؟ اگر مشروب نخورد و
بميرد ، در قتل خودش كمك كرده است در اين زمينه در موارد مختلف ،
مثال بسيار زياد داريم اين يكی از راههای انطباق اسلام با مقتضيات زمان .
اين مطلب يكی ريشه ديگری دارد كه وقتی آن ريشه را بدانيم ، دستمان
بازتر میشود و آن اين است كه قوانين اسلامی به اصطلاح امروز در عين اينكه
آسمانی است ، زمينی است ، يعنی بر اساس مصالح و مفاسد موجود در زندگی
بشر است ، به اين معنا كه جنبه مرموز و صد در صد مخفی و رمزی ندارد كه
بگويد " حكم خد به اين حرفها بستگی ندارد ، خدا قانونی وضع كرده و خودش
از رمزش آگاه است " نه ، اسلام اساسا خودش بيان میكند كه هر چه قانون
من وضع كرده ام ، بر اساس همين مصالحی است كه يا به جسم شما مربوط است
يا به روح شما ، به اخلاق شما ، به روابط اجتماعی شما ، به همين مسائل
مربوط است ، يعنی يك امور به اصطلاح مرموزی كه عقل بشر هيچ به آن راه
نداشته باشد نيست .
ما میبينيم قرآن اشاره میكند به مصالح و مفاسدی كه در احكامش هست ، و
بعلاوه [ اين امر ] جزو ضروريات اسلام است شيخ صدوق كتابی از احاديث
تاليف كرده به نام علل الشرايع يعنی " فلسفه های احكام " و در آن ،
احاديثی را كه در آنها اشاره ای به فلسفه های احكام هست جمع كرده است
نشان میدهد كه از صدر اسلام ، خود پيغمبر و ائمه ، فلسفه ها برای احكام
بيان میكردند و جزو ضروريات شيعه و اكثريت اهل تسنن - و شايد بايد گفت
به اتفاق اهل تسنن - اين است كه میگويند احكام بر مبنای مصالح و مفاسد
" نفس الامريه " است [ يعنی ] بر مبنای مصالح و مفاسد واقعی است ، و
به همين دليل در سيستم قانونگذاری اسلام راهی برای عقل باز شده است ،
يعنی همين كه جعل احكامش بر اساس مصالح و مفاسد واقعی و نفس الامری
است ، وسيله شده كه در اصل سيستم قانونگذاری راه برای عقل وجود داشته
باشد آنگاه عقل میگويد خود اسلام گفته احكام من مافوق عقل نيست و عقلانی
است ، پس خودش اين مطلب را قبول كرده است ، بنابراين اگر در يك جا
حكمی را به طور عام ذكر كرد بر مبنای فلسفه ای و ما آن فلسفه را كشف
كرديم و بعد ديديم مواردی هست كه آن فلسفه استثنا میخورد و لو اينكه در
متن اسلام استثنايش نيامده است ، عقل حق دارد خودش اين استثنا را بيان
كند ، میگويد اگر هم در اسلام نيامده ، به ما نرسيده ، اين استثنا در اسلام
وجود داشته ، در قرآن نيست ، همه چيز كه در قرآن نيست ، در سنت و
حديث هم نيست ، همه چيز كه در سنت و حديث نيست ، ما آنقدر احاديث
داشته ايم كه از ميان رفته كه الی ماشاءالله عقل در موارد زيادی میتواند
در احكام دخالت كند ، به اين معنا كه يك عامی را تخصيص بزند ، يك
مطلقی را مقيد كند و حتی در جايی حكمی را وضع كند كه وضعش به معنی كشف
است ، يعنی ممكن است در يك مورد بالخصوص ، اصلا از اسلام دستوری به ما
نرسيده باشد ، ولی عقل چون به سيستم قانونگذاری اسلام آشناست ، میداند كه
نظر اسلام در اينجا اين است ، فورا حكم را كشف میكند و مثلا میگويد "
اين حرام است " میگوييم " از كجا میگويی ؟ آيا در قرآن آمده ؟ "
میگويد نه " در حديث و سنت آمده ؟ " نه " از كجا میگويی ؟ " میگويد
: " من میتوانم نظر اسلام
را در اين مورد كشف كنم " .
مثال عرض میكنم : ما در اسلام دستوری برای استعمال دخانيات نداريم ،
نه دستور مثبت و نه دستور منفی ، نه به ما گفته اند : استعمال دخانيات
حلال است و نه گفته اند حرام است اصلا آنوقت دخانياتی نبوده در اينجا
اگر عقل ( 1 ) و علم برای استعمال دخانيات ضررهای مهمی كشف كردند - چون
ضرر تا ضرر هم فرق میكند ، بعضی ضررها جزئی است ، كه در سيستم
قانونگذاری اسلام برای اينكه زياد محدوديت ايجاد نكرده باشد ، در موارد
جزئی فورا تحريم نمیكند ، مثلا میگويد مكروه است ، اما بعضی ضررها كلی
است - مثلا اگر كشف شود و علم ثابت كند كه استعمال دخانيات واقعا ضرر
و زيان دارد ، اساسا عمر آدم را كم میكند ، يك ضايعه ايجاد میكند - چون
میدانيم ضايعه ايجاد كردن را ديگر اسلام اجازه نمیدهد - مثلا در ريه واقعا
ضايعه ايجاد میكند ، تا چه رسد به اينكه ثابت بشود كه مثلا منشا سرطان هم
هست ، اگر اين مفسده در اينجا كشف شود ، مجتهد به حكم آشنايی ای كه با
سيستم قانونگذاری اسلام دارد و میداند هر جا كه يك ضرر مهم ، يك ضرر
قابل توجه برای جسم وجود داشته باشد اسلام آن را اجازه نمیدهد ، به حكم
عقل فتوا میدهد " حرام است " .
اينجاست كه میگويند : " كل ما حكم به العقل حكم به الشرع " اين كلام
فقهاست فقها آنجا كه گفته اند : " كل ما حكم به العقل حكم به الشرع "
چنين
پاورقی :
. 1 مقصود علم است عقل كه میگويند ، مقصود نه عقلی است كه مستقل از
علم باشد ، بلكه يعنی آنچه كه برای عقل انسان يقين آور باشد .
مواردی را گفته اند ، يعنی هر جا كه عقل يك مصلحت ملزمی را كشف كند ،
ما میدانيم كه شرع هم حكم هماهنگ با آن دارد و هر جا كه عقل يك مفسده
ملزمی را كشف كند ما میفهميم كه شرع هم در اينجا هماهنگ است و لو
اساسا در قرآن و حديث و كلمات علما يك كلمه در اين زمينه نيامده باشد
، و به همين دليل ممكن است عقل يك مصلحت ملزم يا يك مفسده ملزمی را
در موردی كشف كند كه اين مصلحت ملزم يا مفسده ملزم با حكمی كه اسلام
بيان كرده تزاحم پيدا كند ، يعنی حكمی كه اسلام بيان نكرده ولی عقل كشف
كرده ، با حكمی كه اسلام بيان كرده تزاحم پيدا كند و آنچه كه اسلام بيان
نكرده مهمتر باشد از آنچه كه بيان كرده است ، يعنی آنچه كه عقل از اسلام
كشف كرده مهمتر باشد از آنچه كه اسلام بيان كرده است اينجا حكم عقل
میآيد آن حكم بيان شده شرع را محدود میكند ، و اينجاست كه ای بسا كه يك
مجتهد میتواند يك حلال منصوص شرعی را به خاطر مفسده ای كه عقلش كشف
كرده تحريم كند ، يا حتی يك واجب را تحريم كند يا يك حرام را به حكم
مصلحت لازم تری كه فقط عقلش آن را كشف كرده واجب كند ، و امثال اينها.
اين هم باز چيزی نيست كه مجتهد از خودش اختراع كرده باشد ، راهی است
كه خود اسلام جلوی پای مجتهد گذاشته مجتهدين در عصر اسلام ، كار انبيای
امت را میكنند ، يعنی بايد بكنند ، بايد كار انبيای امت را در اعصار
قبل از اسلام بكنند حتی انبيای قبل هم كه احكام را ناسخ و منسوخ میكردند ،
واقع ناسخ و منسوخ آنها هم از همين قبيل بوده ولی به اين شكل نبوده ،
بلكه علما معتقدند همه ناسخ و منسوخ ها هم روحش به چنين چيزهايی
بر میگردد ، ولی اسم اين ديگر " نسخ " نيست .
بنابراين مبتنی بودن احكام اسلامی بر يك سلسله مصالح و مفاسد به اصطلاح
زمينی ( يعنی مربوط به انسان كه در دسترس كشف عقل و علم بشر است ) از
يك طرف ، و سيستم قانونگذاری اسلام كه به نحو قضايای حقيقيه است ( يعنی
حكم را روی عناوين كليه برده است نه روی افراد ) از طرف ديگر ، ايندو
امكان زيادی به مجتهد میدهد كه به حكم خود اسلام در شرايط مختلف زمانی و
مكانی ، فتواهای مختلف بدهد و در واقع كشف كند كه چيزی در يك زمان حلال
است ، در يك زمان حرام ، در يك زمان واجب است ، در زمان ديگر مستحب
، يك زمان چنين است ، يك زمان چنان .
با اين مطلب كه الان عرض كردم ، ممكن است شما بفهميد كه چرا اخبار ما
متعارض است مثالی عرض میكنم كه آن را از عالم بزرگ مرحوم آقا ميرزا
مهدی اصفهانی - كه در مشهد بود - دارم و لذا ذكر خيری هم از اين مرد
بزرگ میكنم او خيلی شديد به اين حرف معتقد بود .
مثلا شما میبينيد كه از امام سؤال میكنند كه زيارت امام حسين چطور است
؟ میگويد " مستحب است " از يك امام ديگر يا از همان امام در زمان
ديگر همين سؤال را كرده اند ، يا گفته " واجب است " و يا به عبارتی
گفته كه مفهوم وجوب داشته ، [ مثلا گفته است ] " حتما بايد چنين كنيد ،
مبادا ترك كنيد " باز ممكن است يك وقت ديگری سؤال كرده باشند ،
اساسا بی تفاوتی نشان داده باشد [ و مثلا فرموده باشد ] " حالا ضرورتی
ندارد ، میخواهی برو ، میخواهی نرو " .
يك آدم ساده میگويد : " جوابهای متناقض داده اند ! يك
جا حتی گفته اند رفتنش " واجب " است ، يك جا گفته اند " مستحب
مؤكد " است و يك جا مطلب را به صورت يك مستحب [ غير مؤكد ] بيان
كرده اند " .
ولی نه ، اين تعارض نيست ، اينها در شرايط مختلف بيان شده است گاهی
در يك شرايط عادی بوده ، بديهی است كه خود زيارت قبر پيغمبر و امام و
حتی همه اولياء و انبياء از باب اين كه خاطره آنها را تجديد میكند ، يك
عامل تربيتی است و فی حد ذاته يك مستحب است ، ولی همين " مستحب "
يك وقت " حرام " میشود ، يك وقت " واجب " ، مثلا در شرايط زمان
متوكل قرار میگيريد كه سختگيری ، بسيار شديد است ، توطئه است كه رسم
زيارت امام حسين بايد ور بيفتد ، اينجا ائمه تشخيص میدهند كه بايد با
اين طرز كار مبارزه كرد ، و يك مساله جديد پيش میآيد : مبارزه با طرح
خليفه وقت در اينجا دستور میدهند : " واجب است " ، واقعا هم واجب
بوده . . . ( 1 ) .
پاورقی :
. 1 [ ظاهرا چند دقيقه آخر بيانات استاد روی نوار ضبط نشده است ] .
نظرات شما عزیزان: